گشادیسم
«برای برداشتن قدمهای بلند باید شلوار گشاد پوشید»
برگرفته از کتاب «میانبرهای موفقیت»
نوشتهی «کاک آوات کردستانی (بزرگترین تولیدکنندهی شلوار کردی)»
قاتل زنجیرهای توی آینه
در طول یک هفته، سه پلیس توی منطقهی ما به قتل رسیده بودند؛
مادر زنگ زده بود، دلش شور میزد…
نگرانیاش بیمورد نبود، آن روزها زیاد به خودکشی فکر میکردم!
زندان حشمتیه
در بند، به خودت میگویی: «برم بیرون، خودمو خلاص میکنم!»
بیرون میروی و در بند آزادی میشوی…
گردن کلفت سابق خیابون قزوین
پدر میگفت که یک جامعهی دموکرات از قلب یک خانوادهی دموکرات زاییده میشود؛
در چنین وضعیتی در خانهی ما حتی یک صندوق انتقادات و پیشنهادات هم وجود داشت
اما تنها اشکال قضیه محل تعبیهی آن بود؛
مادرم آن را توی آشپزخانه گذاشته بود و توی آن سطل، آشغالهای دیگر را نیز میریخت!
پرتاب چند سنگ توی حوض
گروهی هم بوجود آمدند که اعتقاد داشتند هیچ حقیقتی وجود ندارد؛
و این خود، حقیقتی دیگر بود…
با حيوانات مهربان باشيم
ميگفتند بيرون دهكده پر از گرگ است، بدجور نگران بودم؛
تصميم گرفتم يكي از بهترين دوستانم را به همراهش بفرستم تا تنها نباشد،
آخر اين گرگهاي بيچاره كه با يك آدم سير نميشدند!
حرفهايي كه ساعت 2 بامداد براي ناشا پيامك ميكنم
«زندگي مثل خوردن چنگال با سوپه،
يه وقتي به خودت مياي و ميبيني هيچ كار خاصي نكردي
و بدتر از اون، سوتي پشت سوتي دادي!»
حرفهايي كه ساعت 1 بامداد براي ناشا پيامك ميكنم
«من و تو ضد هم اما مثل هميم، ما نخواستيم آدماي معمولي باشيم،
وقتي بميريم مطمئن باش كسي بيتفاوت نميگه ما از دنيا رفتيم؛
دنيا تو رو از دست ميده و در همون حالت از شر من خلاص ميشه!»
تضاد ارزش دزديده شدن
وقتي تحويلت نميگيرند سوالي كه پيش ميآيد اين است:
آيا بيارزشي يا كسي به ارزشت پي نبرده است؟
كتابهاي مذهبي توي قفسهها هم سالهاست با اين سوال درگيرند!
كالچرفوبيا
در مورد راهكارهاي جلوگيري از تهاجم فرهنگي به جامعهي اسلامي ما سخنراني ميكرد؛
تهاجم فرهنگي به فرهنگي كه خودش تهاجم فرهنگي بوده است ميبايست چيز غريبي باشد!
كاناي نابغه
كسي كه آنقدر باهوش باشد كه بفهمد آدم باهوشي نيست،
ميبايست آدم باهوشي باشد!
مركز آموزش مالك اشتر اراك
جناب سروان: «هيچ وقت از كسي عذرخواهي نكنيد،
خيلي معذرت ميخوام اين حرف رو ميزنم اما عذرخواهي يعني گه خوردن!»
ريشهيابي نوفرويدي
«رابطه و سكس» مثل «چاي و قند» هستند:
چاي را نميشود بدون قند خورد،
اما لزوما به خاطر قند نيست كه چاي ميخوريم!
تهلول:
يك زماني براي يك نفر نوشته بودم: «آنهايي كه در يك رابطه فقط به دنبال سكس هستند،
احتمالا همان كساني بودهاند كه در كودكيشان «چاي» را به خاطر «قند» ميخوردند!»
رئال vs مصلحت
گفتند «سياهنمايي» بود؛
تكليف چيست وقتي كه واقعيت سياه است!
به پوشک مصرف شدهی پسر نداشتهام
او نظر آدمهايی كه نظر ديگران برايشان مهم نيست را مهم نمیداند!
دیالوگ فیلسوفان خارج
اولی:[يك سيلی به دوم میزند] «درد داشت؟ حالا اين درد رو نشونم بده! خدا رو هم نميشه ديد، پس نميشه ردش كرد!»
دومی:[يك سيلی محكمتر به اولی میزند] «درد داشت؟ اين درد رو من آفريدم، پس كی خدا رو آفريد؟»
اولی: «احمق، با يه مثال كه نميشه يه قضيهی ديگه كه ربطی به اون نداره رو ثابت كرد!»
سقوط به وسط جوب
جنگ ميان سنت و مدرنيته گاهي به يك كمدي ختم ميشود؛
آنجا كه همبستر غيرشرعيات، شراب را حرام بداند!
توجيه تنهايي
درخشان كه باشي، حتي اگر خورشيد هم باشي، چه فايده؟!
مردم اين زمانه، ستارهاي كمنور و گم را برميگزينند
تا مبادا كسي به تنها داشتهشان نظر بدوزد!
دربارهي كاندوم
وقتي متولد شدم حكم همان توپي را داشتم
كه هيچكس از گل شدنش خوشحال نيست…
توپي كه قرار بود پاسخ بازي جوانمردانه باشد!
انتقاد برد برد
مرا نقد كنيد، ناراحت نميشوم؛
اين روزها فقط چكهاي درشت را نقد ميكنند!
زنها درك ميكنند
خيلي زن خانهداري كه باشي، حتي اگر كوكب خانم باشي
باز هم در جواب دادن به يك سوال لنگ ميزني:
«امشب شام چي درست كنم؟!»
وقتي از كسي كام ميگيري
اگر يك سيگار روشن را خم كنيم نخواهد شكست؛
مصداق آن آدمهايي كه بهشان بياحترامي ميكنيم
اما هرگز از ته دل ناراحت نميشوند
چون شعلهورند از بوسههاي ما…
دور باطل
فكرت را از مشكلات و دغدغهها كه خلاص كني
تازه اسير بيخيالي ميشوي!
دارونما
وقتي از او ميپرسم: «آيا به من وفاداري؟»
انگار كه نياز دارم كسي بهم دروغ بگويد!
در زمانهاي كه ميزيم
وقتي فقط يك باربر باشي
چه فرقي ميكند بارت آجر باشد يا شمش طلا!
کسی زیر باران قدم میزد
طبقهی هفتم، در بالکن؛
تف من گم میشود میان قطرههای باران…
آینهی اجتماع
در شهری که انسانهایش شاخ و دم دارند
آدم باید به عجیب بودن خودش شک کند!
نيمه هوشيار
بسته ماندن دو چیز غیرممکن است:
زیپ دهن زن؛
زیپ شلوار مرد!
آه آرش
با نوک سینههایت بازی میکنم
و تو تنها تماشاچی بازی
فقط مرا تشویق میکنی…
غروب پاییز میچسبد
تعریفش را زیاد شنیده بودم؛ میگفتند خیلی دل و جیگر دارد…
برای اولین بار بود که میدیدمش؛ نفسم را توی سینه حبس کردم، آب دهنم را قورت دادم و زل زدم توی چشمهاش، گفتم:
«چهار سیخ جیگر»
genie in a bottle
همه جور پروانهای به دیوار اتاقم زدهام؛ از پروانهی کسب گرفته تا پروانههای رنگارنگ خشک شده…
فقط جای پروانهی خودم خالیست که به دیوار بکوبمش و مثل همیشه از خشونتم خوشش بیاید!
پیام زوری
اینجا زندان است
به ما خیلی میرسند
طوری که از ما جلو زدهاند!
هزار کیلومتر فاصله
ستارهها امشب چشمک میزنند…
بانوی خیاط، میدانم به خاطر من، چشمهایت را به آسمان دوختهای!
در این محدودهی زمانی
باور کنید بوق زدن در ترافیک یا هل دادن نفر جلویی در
صف، باعث هیچ نوع فرجی نمیشود…
قابل توجه کسانی که چشم امید به انتخابات آینده دارند!
تهلول: اگر بدکاری بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی
بر او گمان نیک برد، خود را فریفته است (منسوب به امام علی).
موسیقی صدایت
همه چیز هست؛ فقط آه در بساط ندارم…
وقتی شبها در تختخوابم نیستی!